بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان


  • ۱
  • ۰

ابوموسی اشعری

در گفتار پیشین نگاهی اجمالی به نقش اشعث در فتنه های زمان امیرالمومنین صورت گرفت و بیان شد که او و همدستانش کار را تا بدانجا بر نظام سخت کردند که امیرالمومنین مجبور شد تا ازو که بواسطه فسادش عزل شده بود دلجویی کند و وی را به فرماندهی نیمی از لشگر بگمارد. و پس از آن نیز حکمیت را بر امام تحمیل کرد و معاویه را نجات داد و جنگ را مغلوبه نمود و در شهادت حضرت توطئه کرد و و دخترش را به عقد امام حسن درآورد. بعبارت دیگر شخصیتی که امیرالمومنین او را در مسجد منافق بن کافر خطاب کرد و از ولایت عزل نمود چنان نفوذی در میان عرب داشت که ایشان در مواجهه با او بواسطه مصلجت ناتوان بود و یک تنه کار نظام را فشل کرده بود.

دوران حکومت امیرالمومنین را به واسطه خواص متنفذ منافق میتوان به راحتی دوران تحمیل ها نام گذاشت.  پرداخت به برخی ملا قوم در این دوران نیز دست آویزی برای مقایسه با امروز است که برخی از خواص تا کجا میتوانند حتی تیغ امیرالامومنین را کند کنند و رای ایشان را برگردانند و موجب شوند که مردم نیز امامی که با وی بیعت کرده بودند را رها کنند. خصوصا وقتی برای یک عده، عمامه مانع فریب باشد در حالتیکه ابو موسی اشعریِ عمامه دارِ حافظ قرآنِ راوی حدیث، فریب پسر نابغه بدکاره را بخورد.

ابوموسی اشعری که در جریان حکمیت مورد قبول معاویه و اشعث بن قیس و در عمل، پذیرفته ی کوفیان و شامیان بود از جمله افرادی است که پا پس کشیدن او اهل جمل را جرات داد و ورود او کار صفین را یکسره کرد.

ابوموسی عبدالله بن قیس اشعری در زبید یمن و در قبیله اشعر بدنیا آمد که از قحطانیان یمن و از قدیمی ترین اعراب بودند و در غارات ثقفی نقل است که مادرش ظبیه به دزدی معروف بود و در تاریخ مسلمان شدنش اختلاف است اما قول غالب این است که پس از سقوط خیبر مسلمان شد و دیگرانی گفتند که او در مکه و به همراه سعید بن عاص که از بنی امیه بود اسلام آورده بود و نقل دیگری نیز هست که او همزمان با جعفربن ابی طالب به مدینه وارد شد و اسلام آورد.

گفته اند که در فتح مکه در زمره سپاه اسلام بود و در حنین و تبوک نیز با پیامبر شمشیر زده بود و شخصی بود در تیراندازی ماهر و صدایی خوش در قرائت قرآن داشت و پیامبر در سال دهم پس از هجرت و پیش از حج آخر او را به فرمانداری زبید و ولایت عدن گمارد و در یمن عنوان قضاوت یافت. چون پیامبر رحلت نمود خلیفه اول او را در یمن باقی گذاشت و این تا دو سال ادامه یافت تا پسر ابی قحافه درگذشت و در مدینه با خلیفه دوم بیعت کردند. پس خلیفه دوم مغیره بن شعبه را از حکومت بصره عزل نمود و ابوموسی را بر بصره ولایت داد. نقل است که او در فتح اهواز و حران و نصیبین فرمانده سپاه مسلمین بود و یک سال شوشتر را محاصره کرد و آن را به سال بیستم پس از هجرت گشود و دوازده سال والی بصره و به تبع آن خوزستان و عراقین بود. یعقوبی نقل میکند که ابوموسی با پسر خطاب رابطه ای نزدیک داشت و اولین کسی بود که به خلیفه دوم لقب امیرالمومنین داد و او را در نامه ها چنین خطاب کرد و چنین معمول شد و پس از آن بود که بر وی این لقب ماندگار شد. چون در مدینه حکم شد که نقل حدیث از پیامبر ممنوع است؛ ابوموسی امر کرد تا احادیثی که از پیامبر نقل کرده بود را گرد آوردند و آتش زدند. پس از آن خلیفه دوم او را جایگزین عمار یاسر در کوفه کردد لکن مردم کوفه بر او متفق نشدند و اعتراض کردند پس او مجددا به بصره بازگشت و همچنان قاضی کوفه بود.

چون کار بر عثمان قرار گرفت بنا بر وصیت خلیفه پیشین ابوموسی تا چهارسال بر بصره حاکم بود. و عثمان دو سال دیگر بر آن افزود لکن به سال بیست و نهم مردم بصره ازو شکایت کردند و عثمان او را از حکومت عزل و پسر دایی خود عبدالله بن عامر را به بصره فرستاد و ابو موسی از جمله اولین والیان بود که با یکی از بنی امیه جایگزین شد. با این حال عثمان برای او هدایا فرستاد تا از او دلجویی کند لکن ابوموسی نپذیرفت و در کوفه ساکن شد تا سال سی و چهارم که مردم کوفه بر سعید بن عاص شوریدند و خواستد تا عثمان را از خلافت عزل کنند و ابووسی را بر کوفه امارت دهند لکن شرط کرد که پذیرش حکومت کوفه را می پذیرد در حالتیکه با عثمان بیعت کنند و نیز کار را بر مخالفان عثمان سخت گرفت و تا قتل او در کوفه حاکم بود.

چون عثمان کشته شد و کار بر امیرالمومنین علیه السلام قرار گرفت عبدالله قیس از بیعت با امام امتناع نمود و کوفیان را نیز باز داشت و در جواب سوال ایشان که چرا با امام بیعت نمیکند گفت "در این معنى توقف میکنم و می نگرم تا بعد از این چه شود" و در این هنگام امام علیه السلام در مدینه بود و تا جمل مرکز خلافت در حجاز بود. پس هاشم بن عتبه بن أبى وقاص به او گفت: ...مهاجر و انصار و خاص و عام با امیرالمؤمنین على(ع) بیعت کرده‌اند. می ترسى اگر با على(ع) بیعت کنى، عثمان از آن جهان باز آید؟" پس چون هاشم بن عتبه با امام بیعت کرد، ابوموسی نیز پذیرفت. با این حال امام عمارة بن شهاب را به ولایت کوفه فرستاد لکن او را در راه طلیحه بن خویلد به مرگ تهدید کرد و از میانه راه بازگشت. پس مالک اشتر نخعی امام را به ابقای ابوموسی بر امارت کوفه توجیه کرد که غالب مردم کوفه از یمن اند و عبدالله قیس نیز از اهل یمن است و کار در کوفه بر وی قرار دارد. پس امام پذیرفت لکن چون فتنه شتر سرخ مو را طلحه و برادرش و جناب عایشه علم کردند و بر بصره قرار گرفتند و والی امام را بیرون کردند جناب عایشه نامه ای به بزرگان کوفه و ابوموسی نوشت و ایشان را از پیروزی خود مطلع کرد و به مقابله با امام خواند. ابو موسی نیز بر منبر رفت و کوفیان را بر آن داشت تا کناره گیرند و در جنگی که از آن بعنوان نزاع میان قریش یاد کرده بود شرکت نکنند و گفت "شمشیرها را غلاف کنید و سرنیزه ها را جدا سازید و زهها را ببرید و ستمدیده و بی چاره را پناه دهید تا این که این کار هموار شود و این فتنه از میان برخیزد." پس از آن امام هاشم بن عتبه را به کوفه فرستاد و به ابوموسی فرمود "مردم را به حال خود رها کن، زیرا من تو را ولایت ندادم جز آن که بحق مرا یاوری کنی" و ازنامه های آن حضرت است به ابوموسی که "از بنده خدا علی امیر مومنان به عبدالله بن قیس . پس از ستایش پروردگار و درود! سخنی از تو به من رسید که هم به سود، و هم به زیان تو است، چون فرستاده من پیش تو آید، دامن همت کمر زن، کمرت را برای جنگ محکم ببند، و از سوراخ بیرون آی، و مردم را برای جنگ بسیج کن، اگر حق را در من دیدی بپذیر، و اگر دودل ماندی کناره‌گیر، به خدا سوگند هر جا که باشی تو را بیاورند و بحال خویش رها نکنند، تا گوشت و استخوان و تر و خشکت درهم ریزد، و در کنار زدنت از حکومت شتاب کنند، چنانکه از پیش روی خود همانگونه بترسی که از پشت سرت هراسناکی. حوادث جاری کشور آنچنان آسان نیست که تو فکر می‌کنی، بلکه حادثه بسیار بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد، و سختی‌های آن را هموار کرد، و پیمودن راه‌های سخت و کوهستانی آن را آسان نمود، پس فکرت را بکار گیر، و مالک کار خویش باش، و سهم و بهره‌ات را بردار، اگر همراهی با ما را خوش نداری کناره گیر، بی آنکه مورد ستایش قرارگیری یا رستگار شوی، که سزاوار است تو در خواب باشی و دیگران مسوولیتهای تو را برآورند، و از تو نپرسند که کجا هستی؟ و به کجا رفته‌ای؟ به خدا س وگند! این راه حق است و به دست مرد حق انجام می‌گیرد، و باکی ندارم که خداشناسان چه می‌کنند؟ والسلام."

لکن ابوموسی نپذیرفت و هاشم را نیز به زندان و قتل تهدید نمود. پس هاشم به امام علیه السلام نوشت: "بر مردی وارد شدم، خودخواه و ستیزه جو که دشمنیش علنی و آشکار است." پس امام محمد بن ابی بکر و محمد بن جعفر را به کوفه فرستاد تا ابوموسی را به راه آورند. لکن در جواب ایشان گفت "به خدا قسم که بیعت عثمان در گردن من و گردن صاحب شما دو تن است. و اگر چاره ای جز مبارزه نباشد، ما با کسی جنگ نمی کنیم مگر پس از انجام پیکار با قاتلان عثمان در هر کجا که باشند."

نقل است که عبد خیر حیوانی از ابوموسی پرسید "آیا این دو نفر (طلحه و زبیر) از جمله بیعت کنندگان با علی بودند؟ گفت: آری. پس پرسید: آیا از علی عملی سر زده است تا موجب نقض بیعت او شود؟جواب داد: نمی دانم. عبد خیر به او گفت: اکنون که تو ندانستی پس، تو را به حال خود می گذارم تا بدانی...

چون خبر سرکشی ابوموسی به امیرالمومنین رسید این بار امام سبط اکبر را به همراه عمار یاسر و قرظة بن کعب بعنوان فرماندار کوفه فرستاد و نامه ای به او داد که "همانا من حسن (ع) و عمار را فرستادم تا از مردم کمک بخواهند و قرظة بن کعب را نیز به عنوان والی کوفه فرستادم، اعمال تو نکوهیده و مطرود است، از کار ما کناره بگیر!و اگر نرفتی به او دستور داده ام تا با تو آشکارا مبارزه کند و اگر با تو مبارزه کند و بر تو چیره شود بند از بندت جدا سازد." پس ابوموسی کنار رفت و اهل کوفه به یاری امام بسیج شدند. و در روایت دیگر است که ابوموسی سر باز زد و کناره نگرفت تا این که مالک اشتر به خواست خویش به امام حسن علیه السلام و عمار پیوست در حالیکه خود را را مسؤول باقی ماندن ابو موسی بر ولایت کوفه می دید. پس به امام عرض کرد:... اگر صلاح می دانی - خدا تو را گرامی دارد ای امیر مؤمنان - مرا به دنبال آن دو بفرست، زیرا مردم آن شهر، بیش از هر کس از من فرمان می برند، اگر بروم امیدوارم کسی از ایشان با من مخالفت نورزد. پس امام او را نیز اجازه داد و چون اشتر وارد کوفه شد، به هیچ قبیله گذر نمی کرد که میان آن قبیله عده ای را در انجمنی یا مسجدی ببیند مگر این که ایشان را با خود همراه میکرد.

پس با گروهی از مردم به کاخ رسید و در حالی وارد شد که ابو موسی در مسجد مشغول سخنرانی برای مردم بود و آنان را به نقل روایتی سرگرم کرده بود که می گفت از پیامبر (ص) درباره فتنه شنیده است، و شخص بی طرف بهتر است از کسی که وارد در آن فتنه شود. عمار یاسر در جواب او گفت: براستی که پیامبر (ص) تنها به تو گفته است؛ قعود تو بهتر است از قیام تو، و بعد گفت: خداوند بر کسی که بخواهد بر او چیره شود و او را انکار کند غالب و پیروز است.

غلامان ابو موسی وارد مسجد شدند در حالی که می گفتند: ای ابو موسی این اشتر است که داخل قصر شد و ما را کتک زد و از آن جا بیرون کرد. پس از منبر فرود آمد و وارد کاخ شد، لکن اشتر به او پرخاش کرد که "ای بی مادر از کاخ ما بیرون شو! خدا تو را بکشد!به خدا سوگند تو از اول جزء منافقان بودی" ابو موسی گفت: یک امشب را مهلت بده، اشتر گفت: مهلت داری اما نباید امشب را در کاخ بمانی. مردم شروع به غارت اموال ابو موسی نمودند ولی اشتر جلو آنان را گرفت و از کاخ بیرونشان کرد، و گفت: من او را پناه داده ام و نگذاشت دست مردم به او برسد. با این حال عیان است که ابوموسی هم رای با اهل جمل بود و علارغم ادعایش از بی طرفان نبود چرا که جنایاتشان در بصره و بغی ایشان بر امیرالمومنین به شهادت ابوموسی واضح بود. با این حال از کوفه تنها دوازده هزار تن به امام پیوستند و این در حالیست که باقی کوفیان به رای ابوموسی از شرکت در جنگ امتناع کردند و جمعیت کوفه را در ان دوران تا صد و هشتاد هزار تن نوشته اند.

پس از آن ابوموسی به عرض رفت که بین تدمر و رصافه بود در شام و تا صفین در آنجا ماند و در صفین نیز مردم را به بی طرفی دعوت نمود و خود نیز در جنگ دخالت نکرد تا آنکه کار در کارزار به خیانت اشعث بن قیس رسید و پسر نابغه خدعه کرد و اشعث حکمیت را به امیرالمومنین تحمیل کرد. و در خطبه امام است به اهل کوفه درباره حکمیت که "شامیان درشت خویانى پست، بردگانى فرو مایه‏ اند که از هر گوشه‏ اى گرد آمده، و از گروه‏هاى مختلفى ترکیب یافته‏ اند ، مردمى که سزاوار بودند احکام دین را بیاموزند، و تربیت شوند، و دانش فراگیرند، و کار آزموده شوند، و سرپرست داشته باشند، و دستگیرشان کنند، و آنها را به کار مفید وادارند. آنان نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه آنان که خانه و زندگى خود را براى مهاجران آماده کرده، و از جان و دل ایمان آوردند.
آگاه باشید که شامیان در انتخاب حکم، نزدیک‏ترین فردى را که دوست داشتند برگزیدند، و شما فردى را که از همه به ناخشنودى نزدیک‏تر بود انتخاب کردید،  همانا سر و کار شما با عبد اللّه پسر قیس است که مى‏ گفت: «جنگ فتنه است بند کمان‏ها را ببرّید و شمشیرها را در نیام کنید» اگر راست مى‏ گفت پس چرا بدون اجبار در جنگ شرکت کرده و اگر دروغ مى‏ گفت پس متّهم است. براى داورى. عبد اللّه بن عباس را رو در روى عمرو عاص قرار دهید، و از فرصت مناسب استفاده کنید، و مرزهاى دور دست کشور اسلامى را در دست خود نگه دارید، آیا نمى‏ بینید که شهرهاى شما میدان نبرد شده و خانه‏ هاى شما هدف تیرهاى دشمنان قرار گرفته است."

با این حال نقل است که چون کار حکمیت بر حکومت معاویه پایان یافت ابوموسی عمرو عاص را لعنت کرد و از بیم نکوهش مردم به مکه گریخت. با این حال پس از آن از او نقل مهم دیگری در تاریخ نیست جز اینکه با معاویه بیعت کرد به خلافت و وفات او را بین سالهای 42 تا 53 هجری قمری نوشته اند.

ابوموسی تنها یکی از خواصی است که در دوران جکومت امیرالمومنین نقاب نفاق بر چهره داشت و در جمل مردم را از یاری امام بازداشت و در صفین رای به خلافت عبدالله بن عمر داشت و وجهه اش نزد مردم باعث شد تا معاویه در وی طمع کرد و فعل او کار امام را با شکست پایان داد. داستان او و امثال اشعث به روشنی نشان گر آن است که اگر حاکم یک نظام اسلامی شخصی مانند امام علی علیه السلام نیز باشد؛ همچنان کار به کارگزاران و خواص قرار میگیرد و رای ایشان و خیانت و وفاداری شان تا چه اندازه میتواند وزنه حق و باطل را جابجا کند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی