بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان


۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ اسلام» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

ابوموسی اشعری

در گفتار پیشین نگاهی اجمالی به نقش اشعث در فتنه های زمان امیرالمومنین صورت گرفت و بیان شد که او و همدستانش کار را تا بدانجا بر نظام سخت کردند که امیرالمومنین مجبور شد تا ازو که بواسطه فسادش عزل شده بود دلجویی کند و وی را به فرماندهی نیمی از لشگر بگمارد. و پس از آن نیز حکمیت را بر امام تحمیل کرد و معاویه را نجات داد و جنگ را مغلوبه نمود و در شهادت حضرت توطئه کرد و و دخترش را به عقد امام حسن درآورد. بعبارت دیگر شخصیتی که امیرالمومنین او را در مسجد منافق بن کافر خطاب کرد و از ولایت عزل نمود چنان نفوذی در میان عرب داشت که ایشان در مواجهه با او بواسطه مصلجت ناتوان بود و یک تنه کار نظام را فشل کرده بود.

دوران حکومت امیرالمومنین را به واسطه خواص متنفذ منافق میتوان به راحتی دوران تحمیل ها نام گذاشت.  پرداخت به برخی ملا قوم در این دوران نیز دست آویزی برای مقایسه با امروز است که برخی از خواص تا کجا میتوانند حتی تیغ امیرالامومنین را کند کنند و رای ایشان را برگردانند و موجب شوند که مردم نیز امامی که با وی بیعت کرده بودند را رها کنند. خصوصا وقتی برای یک عده، عمامه مانع فریب باشد در حالتیکه ابو موسی اشعریِ عمامه دارِ حافظ قرآنِ راوی حدیث، فریب پسر نابغه بدکاره را بخورد.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰

اشعث قیس کندی

در الوثائق السیاسیه آمده است که اشعث پیش از اسلام یهودی بود و در سنه الوفود با هفتاد تن دیگر به مدینه آمد و امیر ایشان بود و جملگی مسلمان شدند و کنده را نیز به اسلام درآوردند. لکن چون پیامبر وفات یافت او در حضرموت زکات را رد کرد و در زمره مرتدین در آمد و دیگران که با خلیفه بیعت نکرده بودند گرد آورد و از پرداخت زکات منع نمود. چون خبر به مدینه رسید خلیفه اول زیاد بن لبید را با لشکری به یمن فرستاد و ایشان جنگیدند تا او و پیروانش در قلعه ای محصور شدند. زیاد بر ایشان سخت گرفت و آب را بست و چون پسر قیس چاره نیافت برای خود و ده تن از خویشانش امان خواست تا به مدینه روند و خلیفه در باب ایشان حکم کند و دروازه های قلعه را گشود تا لشکریان زیاد وارد شدند و نقل است که ایشان جز همان ده نفر دیگران را کشتند و اشعث خون دیگران را به ازای خود و نزدیکانش فروخت. چون به مدینه وارد شدند خلیفه او را که بزرگ کندیان بود عفو کرد و خواهرش ام فروه را به عقد او درآورد که جعده بنت اشعث حاصل همین ازدواج بود. او بار دیگری نیز در یمامه جمعی از قبیله اش را فریب داد و باعث شد تا یمامه بواسطه خیاونت وی مغلوب خالد شود و چنین شد که او را کندیان عرف النّار نامیدند که کنایه از خائن بود.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰

در نوشتار پیشین به ماجرای مربوط به عبدالله بن ابی من مالک پرداخته شد که به تنهایی شان نزول بسیاری از آیات مربوط به منافقین در قرآن بود و به نوعی سیادت منافقین مدینه را در زمان پیامبر بر عهده داشت و آیات قرآن بارها برای رسوایی او و جریانی که رهبری میکرد نازل شد بود با این حال به شهادت تاریخ تشییع جنازه با شکوهی برای وی برگزار شد و جماعت بسیاری در تشییع وی شرکت کردند و بر سر افتخار دفن وی نزاعی شکل گرفت و حتی پیامبر نیز بدلایلی بر حنازه وی نماز گزاردند. نکته دیگر در این زمینه این بود که شاید او را بتوان دومین شخصیت معروف و تاثیرگذار در تاریخ ادیان دانست که طبیعتا به حصر خانگی محکوم شده بود. سامری نیز که در بنی اسرائیل طغیان کرده بود و ایشان راا به گمراهی کشانده بود پس از ماجرای گوساله اش به خواست خدا به بیماری وسواس دچار شد و به حصر خانگی محکوم گردید. خود را در خانه اش حبس کرد و مردم از رفت و آمد با وی بدون دخلت حضرت موسی منع شدند. عبدالله بن ابی نیز پس از رسوایی اش در ماجرای تبوک به بیماری لاعلاجی گرفتار آمد و بدنش کرم گذاشت و او نیز به حکم الهی بواسطه همین بیماری در خانه حصر شد تا هیچ کس با او رفت و آمد نداشته باشد و خود نیز از ترک خانه ناتوان باشد. آنچه در این زمینه قبل توجه است این است که ابن ابی در زمان خویش رسوا شده بود تا حدی که خلیفه دوم نیز به نماز پیامبر بر او اعتراض کرده بود با این حال روش برخورد با امثال سامری اعدام ایشان نبوده است و باید از کسی مثل علی مطهری که در دامن پژوهشگر اسلام شناسی چون شهید مطهری پرورش یافته است پرسید که با علم به یقین اینکه در صورت برگزاری دادگاه برای محاکمه سران فتنه کمترین حکم ایشان اعدام خواهد بود سیره انبیا در مواجهه با چنین مسائلی را چطور توجیه میکنند مگر اینکه با ساده اندیشی حصر ایشان را به ماجرای سال هشتاد و هشت محدود بدانند و آزادی آقای احمدی نژاد را که به زعم ایشان متهم همردیف است برنتابیده باشند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۰
  • ۰

درس فاطمیه

از رحلت رحمه للعالمین تا شهادت بانوی دوعالم علیهما سلام شاید مهم ترین برهه تاریخ اسلام باشد. اگرچه جامعه شناسی مسلمین صدر اسلام از آن دست مسائلی است که پرداخت آن به نگارش کتب بسیار نیاز مند است و غربت اهل بیت علیهم السلام را نیز نمی توان در مقالی چنین موجز بیان نمود؛ اما با اشاره به برخی شواهد و روایات در این زمینه میتوان نگاهی اجمالی نسبت به نیمه اول قرن اول بدست آورد. برهه ای از تاریخ که بدلیل عدم شناخت لازم بارها مورد مقایسه با جمهوری اسلامی قرار گرفته و بعضا حملاتی علیه نظام با استفاده از شاه کلید هایی نظیر حکومت امیرالمومنین صورت می گیرد. آنچه بیان می شود روایاتی مختصر در اینباره است که هر یک از آنها بازتاب رفتار جامعه آن روز است.
یکی از معروفترین اخبار مربوط به ساعات آخر حیات پیامبر اعظم آن است که فلان در جواب درخواست قلم و کاغذی که ایشان طلب می کنند می گوید ان الرجل لیحجر. این جمله شاهدی است بر این که مسئله مهجور ماندن پیامبر و اهل بیت ایشان از پیش از رحلت جنابشان آغاز شده بود. چرا که گوینده ی این جمله پیامبر را با عبارتی نه چندان محترمانه خطاب می کند و خواست پیامبر برای وصیت نامه ایشان از طرف اطرافیان به روشنی نادیده گرفته می شود! در حالیکه وصیت کردن از سنت است و عمل به آن نیز واجب است و قطعا وصیت همچون وجودی باید بیشترین توجه را به خود جلب کند اینچنین جمله ای و آنچه در عمل رخ می دهد نشانه آن است که دید جامعه آن روز تفاوتی بسیار با نگاه تازه مسلمانان به وجود پیامبر اعظم پیدا کرده بود و بدیهی است که یک هزارم این نگاه را نیز نثار خاندان آن حضرت نکرده باشند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۰
  • ۰

محرم تکرار موکد رویدادی است که سال 61 هجری رخ داده و 13 قرن است داستان آن سینه به سینه نقل می‌شود. و لطیف آنکه هر بار انگار از رگ‌های بریده خون تازه می‌جهد. روضه علقمه تکرار می‌شود و تکراری نمی‌شود! داستان معجر پاره همچنان جگر مخدرات عالم را پاره می‌کند و داغ برادر، داغ برادر‌زاده و داغ فرزند و عمو‌زاده هنوز دل مادران و خواهران را می‌سوزاند. پس سلام خدا بر او که فرمود بر جد من بسیار بگریید و بگریانید و فرمود هرکه 10 نفر را برای حسین‌(ع) بگریاند بهشت بر او واجب شود.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۰
  • ۰

عمر سعد ابی وقاص یکی از آقازادگان دوران ابتدایی اسلام است که در سال 23 هجری متولد شد. در جنگ صفین به همراه پدرش شرکت کرده بود و در جریان حکمیت پدرش را که در جریان ثقیفه نیز از مدعیان خلافت بود به ادعای خلافت تشویق نموده. نمونه ی برابر اصل پدری که غرور او در فتح ایران و پیوستن به اسلام در 17 سالگی چشمانش را کور کرده بود. سعد ابی وقاص اما از معترفان به فضائل امیرالمومنین بود و نامه ای تند در جواب نامه معاویه که او را به بیعت دعوت کرده بود از مکه می نویسد و می گوید اگر قرار بود با کسی بیعت کنم با پسر ابیطالب بیعت می کردم و نه با تو. سعد از بنیانگذاران کوفه بود و در این شهر یکصد و هشتاد هزار نفری از موقعیتی قابل توجه برخوردار بود و فرزند متظاهر زاهدنمایش نیز وارث همین موقعیت اجتماعی بود. عمر اما هیچگاه فردی جنگجو نبود لکن همیشه بواسطه ی پدر فاتح اش انسان وجیهی بین کوفیان قلمداد می شد و در فقه نیز از جمله اهل فن به حساب می آمد. آقازاده ی وقاص بواسطه ی همین ها و اعتماد بنفسی که در او بوجود آمده و ریشه دوانده بود در بارگاه پسر زیاد که او را به حکومت ری وعده داد و امر به رفتن به کربلا کرده بود یک روز مهلت گرفت تا بیاندیشد و در مذاکراتی که با شخصی بنام کامل از او در این شب به جا مانده گفته بود: به کربلا می روم و با حسین (ع) مصالحه می کنم و بدون جنگ با او به ری میروم..." اطمینانی که پسر سعد به خود داشت و عدم شناخت صحیح از شرایط و بازیگران بازی زمان، باعث شد که او در مصالحه ی بین امام حسین (ع) و پسرمعاویه طمع کند و نه تنها خود را مصلح میانه قلمداد کند بلکه قدم در وادی هلاک گذارد. در واقع آنچیزی که تردید عمر سعد را در پذیرش فرمان ابن زیاد به یقین رساند همین بود که خودش را زیاد شمرده بود و زمان را نشناخته بود و نمی دانست که نمی تواند بین همچون یزیدی با امام زمانش مصالحه کند! بازیگران را نشناخته بود و بازی را هم اشتباه گرفته بود. فکر میکرد مشکل آل امیه را با آل علی می تواند با مذاکره حل کند.

  • محمد صادق حاج صمدی