بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان


۱۲ مطلب با موضوع «سینما» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فیلم مربوط به سال 2017 بود اما من چند شب پیش دیدم. انگلیسی ها پلید موجوداتی هستند الحق! قهرمان ندارد ولی ضد قهرمان دارد که می شود محمد علی جناح و مسلمانهای شبه قاره!

داستان اصلی انتقال قدرت (توجه کنید! انتقال قدرت و نه استقلال هند!) از آخرین نماینده انگلیس به هندیهاست! هیچ اشاره ای به سالها استعمار هند و ظلم و جنایت مو بور ها به سیاه چشمان هند نمی شود! بلکه بعضی چیز ها مرهون مدیریت غلط حاکمان انگلیسی قبلی هند است که حالا وضعیت را به آنچه در فیلم به نمایش در می آید کشانده است. (انگلیسی ها فقط اشتباه میکنند و ظلم نمیکنند!) یک لردی که اسمش را یادم نمی آید با قلبی مالامال از مهر و محبت برای هندی ها روانه هندوستان میکنند که با همسر از خودش مهربانترش  قدرت را به هندی ها منتقل کنند و زمینه ساز حکومت هندی ها بر خودشان بشوند. انگار نه انگار که تا چند قرن پیش هندیها برای خودشان سروری میکردند و حاکمان مغول و مسلمان آن تمدنی غنی و کشوری ثروتمند را اداره میکردند که ... و کان این انگلیسی ها اساسا اشغالگران هند نبودند!

همزیستی ادیان و قبائل مختلف که هزار سال بود در هند جریان داشت امروز که در آستانه استقال بودند را مسلمانان و محمد علی جناح به هم می ریزند و حالا میخواهند کشور خودشان را داشته باشند و این را با قتل عام هندو ها و سیک ها و خشونت در شهرها دنبال میکنند! انگلستان نیز به ناچار مجبور می شود پاکستانی را از دل انگلستان بیرون بکشد و به مسلمانان بدهد تا بتوانند کشور خود را داشته باشند و دست از سر هندو های بیچاره بردارند.

گاندی را انگلیسی ها احترام میکنند چنان که پادشاه هند بوده و هیچ وقت در زندان آنها نخوابیده است. چاشنی فیلم هم رابطه عاشقانه یک دختر مسلمان و یک جوان هندو است که البته در آخر فیلم دختر مسلمان ملت خود را رها میکند و به هند می آید تا به عاشق هندوی خود در اردوگاه پناهندگان بپیوندد. شرارت نویسنده آنجا به اوج می رسد که آن کسی که از اول این دو را از هم جدا کرده بود پسر عموی مسلمان او است و از قضا راننده محمد علی جناح، عامل اصلی جدایی پاکستان از هند است.

فیلم لایه پنهان ندارد و سطحی اما خوش رنگ و لعاب است که میتواند دو ساعت از وقت شما را پر کند.

بدبختی آنجاست که ذهنیت مردم عالم را فیلم ها و رسانه های تصویری پر میکنند احتمالا چند سال بعد حتی هندی ها هم استعمار انگلستان را به خاطر نیاورند!

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰

وقتی دولت آلمان شرقی برچیده شد و دیوار برلین فرو ریخت سازمان سیا در آلمان اقدام به تاسیس مراکز فرهنگی نمود. مراکزی که عمده کار آنها برگزاری کلاس موسیقی و جشنواره های هنری بود. از برگزاری کنسرت های مختلف گرفته تا انجمن های ادبی و شعر همه و همه در خدمت تغییر چند دهه فرهنگ کمونیستی قرار گرفت تا آنچه طبعا پس از گذشت دو نسل زندگی اشتراکی و ستیزنده کاپیتالیسم در میان مردم باقیمانده بود از بین برود و نسل جوانی کاپیتالیست و به عبارت کامل تر انسانی غربی از مردم آلمان بسازد. در فاصله کمتر از یک سال سالن های سینما و تالار های اپرا مملو از جمعیت بود با برنامه هایی که هنرمندان زمان خود را از سرتاسر جهان میزبانی میکرد. نمایشنامه های عاشقانه در کنار فیلمهای سینمایی پرزرق و برق در چشم سیاه و سفید آلمانهای سوسیال را به دنیای رنگی غرب باز کرد... اسناد و جزئیات این عملیات گسترده فرهنگی موجود است و موارد بسیار جالب توجهی در میان آنها یافت می شود که پرداختن به آنها نیازمند مجال دیگری است اما همین مقدمه برای پرداختن به فیلم رقصنده بیابانی تا حد قابل قبولی کفایت می کند. من باب اینکه بستر رویداد این فیلم چه در ابتدای داستان که به موسسه صبا مربوط می شود و چه در متن داستان که یک گروه رقص زیرزمینی است مشابهت فراوانی با آنچه توسط این انجمنها در آلمان شرقی صورت میگرفت دارد.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۲
  • ۰

سلطه

بهشت بر روی زمین جهنم به پا می کند!
این جمله ایست که در یک نگاه تمام سریال سلطه dominion را که اخیرا از شبکه hbo پخش می شود توصیف می کند. سریالی که تا به حال 8 قسمت از آن پخش شده و در زمره سریال های مربوط به آخر الزمان قرار دارد. سریالی با ویژگیهای بصری و جلوه های ویژه قابل قبول که مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرده و در لفاف داستانی به نسبت تکراری مولفه های جالب توجهی را تبیین می کند. 
داستان سریال به آینده ای باز میگردد که خدا در آن خسته شده و دنیا را ترک کرده است. مفهومی تکراری که از زمان نیچه مطرح می شود و خدا جهان و مردم را ترک کرده و یا حتی دچار مرگی مرموز شده و به شکلی دنیا و آنچه در آن است حالا به دست هر کسی که بتواند تنازع بقا را به نفع خود حفظ کند افتاده و این بشریت است که باید آینده خود را بسازد. اما این بار در نزاعی نا برابر با نیروی ناشناخته فرشتگان!
سریال ادامه فیلم لژیون است که در آن میکائیل که به نفع مردم بهشت را ترک کرده کودکی ناپاک را از دست فرشتگان نجات می دهد که قرار است بشریت را در مقابل حمله ی بهشت نجات بدهد. کودکی که بدون پدر از مادری بدنام متولد شده و در سریال بقای بشریت به او بستگی دارد.
فرزندان خدا (فرشتگان) به هرج و مرج کشیده شده اند و جبرئیل و اکثریت فرشته ها مردم را مقصر نبود خدا می دانند و مانند فرزندانی که در غیبت پدر افسرده شده اند سعی در نابودی بشریت دارند تا به این بهانه خدا به دنیا بازگردد اما میکائیل به کمک مردم شتافته و فرشتگان دیگر بی طرف مانده اند. درواقع اصل داستان همان داستان منجی است و پایان دنیا با این تفاوت که حالا فرشتگان دشمن درجه یک بشریت اند و کودک تازه متولد شده باید از چشم آنها پنهان بماند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰

آوای باران به لحاظ فارسی بودن و از برخی جهات هندی بودن مثل بسیاری دیگر از سریلها تلویزیون بود. البته این را نمیتوان نقطه ضعف آن دانست چرا که بررسی سریالهای تلویزیون و تعداد مخاطبین آنها نشان می دهد که اساسا ذائقه مردم ایران که فیلم و سریال را با یک نگاه آرمانی می پسندند که پایانش پیروزی حق بر باطل و مجازات جنایت کاران باشد. مثلا اگر در یک مجموعه ای خطاکاری جذاب باشد و از دست قانون هم بگریزد انتقاد های بیشتری نصیب دست اندرکاران آن می شود و اساسا با سیاست های سیما هم همچین پایانی که در آن غلبه با خیر نباشد سازگار نیست. حسن و قبح این مسئله مورد بحث نیست و احتمالا به تولیدات آرمانی نتیجه ای بمراتب بهتر در تربیت عمومی داشته بشند و همین واقع نگری بسیاری از تولیدات هالیوود را غیرقابل پخش می کند.

آوای باران نیز همانند هر سریل دیگری درکنار نقاط ضعفی مثل روند کندش نقاط قوتی داشت که انصافا نمی توان از آنها گذشت.

اولین نکته ای که در سریال وجود داشت پرداختن به قشری بود که بروزشان در جامعه یک معضل محسوب می شود و متاسفانه تعداد آنها به قدری نیست که بتوان از آنها چشم پوشی کرد و روزی نیست که کسی از ما با آنها رو به رو نشود و این همن مسئله ایست که در تمام جهان وجود دارد و بسته به میانگین سطح زندگی مردم بروز متفاوتی میابد. اما مهمترین نقطه قوت این سریال این بود که یکی از تلخ ترین وقایع دوران دفاع مقدس را به شیوه ای حاشیه ای در متن گنجانده بود چنان که نه مخاطب از آن خرده بگیرد و نه اصلا به چشم بیاید. شهادت مادر باران گرچه در برخی قسمت ها خارج از روند داستان عنوان می شد اما کم رنگ بودن آن جبران این را می کرد و حس خوبی حتی به مخاطب غیر ارزشی می داد. در واقع به همین یک دلیل می توان آوای باران را در زمره سریال های ارزشی قرار داد و شاید حتی نسل جدید سریال های ارزشی وطنی که در آنها ارزشهای سیاسی جامعه حاشیه اند و همین در حاشیه عنوان شدنشان رمز پیروزیشان به نسبت دیگر تولیدات سفارشی سیما محسوب شود.

صد البته که این مسئله در صنعت هالیوود از خیلی وقت پیش رعایت می شده و بعضا فیلم هایی تواید می شود که تمام پیام آنها در یک بیلبورد تبلیغاتی در اتوبانی که مجرمی قصد فرار از آن را دارد به نمایش در می آید و بدون اینکه ذهن مخاطب را درگیر کند در آن جای میگیرد. 

احتمالا استفاده از این نفطه قوت آوای باران بسیاری از تولیدات سفارشی و خودجوش ما را در رسان آنچه باید به مخاطب نجات می دهد و آنها را از محصولاتی زننده به هنرهایی تاثیر گذار تبدیل می کند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۰
  • ۰

کدام هنر

حضرت حجه الاسلام جناب آقای دکتر روحانی

شما در جلسه روز پنج شنبه خود به درد دل برخی از هنرمندان گوش سپردید. حالا بعنوان جمهوری که شما رییس آن محسوب می شوید مطالبی را به اندازه فهم خودم بیان می کنم که سخنان شما از دوره انتخابات تا به امروز و اصرارتان بر شنیدن من را در بیانشان به طمع انداخته است.

تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - اسلام ائمه هدی - علیهم السلام- اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت‌ها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیسم خون‌آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی‌درد، و در یک کلمه " اسلام آمریکایی" باشد.
هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جایگاه واقعی خود تصویر زالوصفتانی است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامی، فرهنگ عدالت و صفا، لذت می‌برند. تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهان‌خواران شرق و غرب، و در راس آنان آمریکا و شوروی، را بیاموزد.
هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی‌دغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده‌اند. و هنرمندان ما در جبهه‌های دفاع مقدسمان این گونه بودند، تا به ملا اعلا شتافتند. و برای خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگیدند؛ و در راه پیروزی اسلام عزیز تمام مدعیان هنر بی‌درد را رسوا نمودند. خدایشان در جوار رحمت خویش محشورشان گرداند.»
30/6/67

پیام به هنرمندان - روح الله الموسوی الخمینی - جلد 21، صص
145

 فرموده بودید گیشه ها خالی است و کتاب ها تیراژشان پایین است. اما این نه یعنی اینکه در جامعه تقاضا وجود نداشته و احتیاج به تحریک تقاضا بوده باشد. در کمال احترام باید عرض کنم که در جامعه همیشه تقاضا وجود داشته اما عرضه متناسب با آن صورت نگرفته است. جامعه ی دینی و فرهنگ غنی اسلامی ملت ایران تقاضا برای هنر دارد اما کم میابد هنرمندی را که عرضه ای متناسب با این تقاضا داشته باشد. گیشه ها خالی است چون تعداد فیلم هایی که یا دوای دردی باشد و یا مبین مفهومی متعالی روی پرده ها نیست یا اگر هست کمتر از آن است که به چشم بیاید. اخراجی ها نمونه بارز عرضه متناسب با تقاضای جامعه است که به پرفروش ترین فیلم دوران خودش تبدیل می شود. درواقع فروش بالای این فیلم مرهون مفهومی است که به آن پرداخته و تقاضایی که برای این مفهوم در جامعه وجود دارد. اجاره نشین ها نیز که پرفروش ترین فیلم دهه شصت بود مبین همین مدعاست. مفاهیمی مانند زن و خودی و غیرخودی و مسئله دنیا در این فیلمها همه نشانگر مفهوم غالب آها در جامعه اند که بهمین واسطه آنها را پرفروشترین ها می کند. فیلمهایی که شاید استادارد های فنیشان به پای برخی فیلم های هم عصرشان نرسد اما استاندارد های اجتماعی و مفهومی آنها پاسخگوی نیاز های جامعه بوده است. اتفاقا این مردم انتظار دارند کسی عرضه را تحریک کند.
فردوسی اگر پس از هزار سال همچنان خوانده می شود و قهرمان های ملی اش بازپردازی می شوند بدلیل فرهنگ مقاومتی است که در خود جای داده و نه بدلیل هنر گفتارش چه هیچ وقت از شاهنامه بعنوان متنی فاخر یاد نمی شود بلکه آن را بعنوان نماد وطن پرستی و مقاومت می شناسند. حافظ را مفاهیم عرفانی اشعارش حافظ کرده و سعدی را تبیین ادبی اخلاقش استاد سخن.

تیراژ بالای برخی کتب نظیر "مفاتیح الحیاه" و "دا" و "نورالدین پسر ایران" نیز ناظر همین تقاضا و تشنگی جامعه اند. اما اینها در مقابل محصولات هنری که عرضه می شود آنقدر اندک است که این ذهنیت را تقویت میکند که اکثریت هنر مندان هنرشان را برای هنر پاس می دارند. مسئله ای که با همین کلیدواژه بارها و بارها از زبان مخصوصا سینماگران شنیده شده است.

از دید من و امثال من هنر آن ابزاری است که مفید واقع شود و به قول شما زنده کند و اتفاقا در همین تعریف است که هنرمد ارزشی و غیر ارزشی مفهوم میابد. چرا که زنده کردن همان ارزش است پس تنها هنرمندی ارزشی محسوب می شود که تعالی و حیات ببخشد. اگر از "هنر" تنها آن چیز زیبایی که در خدمت تعالی قرار گرفته اراده نکنیم و غیر از آن را نیز هنر بخوانیم می شود هنر برای هنر به تعبیری که هنر رسالتی نداشته باشد و صرف زیبایی او را قابل احترام کرده باشد اما مفهوم زیبا در این معنی، عاری از تعالی یا خیر خواهد بود. در نتیجه هرزه نگاری هم اگر ویژگی های زیبایی شناختی را داشته باشد کما اینکه در اروپای هنر برای هنر، زیبا جلوه می کند؛ هنر است.

می شود مفهومی که امروز متاسفانه توسط بسیاری از همین قشر به اصطلاح هنرمند ترویج می شود. تعریف هنر برای هنر در تاریخ ایران و اسلام نیز تا زمان قاجار بی سابقه بوده است؛ چرا که هنر همیشه مفهومی ابزاری داشته یعنی رسالتی را دارا بوده در خدمت دین یا اخلاق یا تعالی جامعه و این همان است که به تعبیر جنابعالی زنده میکند.

اگر برای هنر مفهوم اول را پذیرفته باشیم امام رضوان الله علیه بین جامعه و هنر آشتی ایجاد نکرده بود چراکه مردم هیچگاه با هنر قطع رابطه نکرده بودند و هنری که موجب تعالی شود مانند تعزیه خوانی و آموزنده های مکتوب همیشه با زندگی مردم عجین بوده است. بعنوان مثال حرمت بخشی از موسیقی بهمین واسطه و بعنوان ابزاری که در راه تعالی مورد استفاده قرار بگیرد _و بواقع هم موجب تعالی شود_ برداشته شده و غیر از آن همچنان کراهیتی موکد دارد. به همین دلیل مابین قشر متدین با هنر فاسد و هنرمندان مفسدی که غالب هنر دوران پهلوی را شامل می شدند فاصله بود. چرا که هنری که امثال بنیاد فرح پهلوی ترویج می کردند؛ فیلم های سینما های آن روز و نشریات مخرب مستهجن بود که افسادی هنرمندانه می کردند.

اگر هم هنر را بمفهوم دوم تعریف کنیم چطور می شود امام ما بین این دو آشتی ایجاد کرده باشند؟ پس بدیهی است که مفهوم دوم خلاف است و همه بحث ها بر سر همین است و همین است که مشکل اساسی ما می شود با بسیاری از اینها که تاکید می کنند بر سینما برای سینما و موسیقی برای موسیقی و رمانتیسم در ادبیات و در یک جمله هنر برای هنر که نتیجه اش می شود گیشه های خالی و تیراژ پایین کتابها و کتابخانه های بی رونق و پرفروش ترین کتابهای ما می شوند کتاب های کنکور! اگر باندی برای بیگانه ایجاد شده نشانه ی نبود آزادی در عرصه هنر نیست بلکه ماحصل مفهوم غالب هنر برای هنری است که بین جامعه ی مخصوصا سینمایی ما وجود دارد و در این فضا دشمن نیازی به فرود آمدن ندارد! بهمین دلیل هم هست که مردم ما با امثال خانم ف م.آ که در مصاحبه با بی بی سی میگوید تا نمایش صحنه های مستهجن در سینمای ایران آزاد نشود سینما سینما نمی شود یا ب.ر که به دلجویی گلشیفته فراهانی که وطن فروشی و تن فروشی را در کنار هم به نمایش می گذارد به فرانسه می شتابد، مشکل دارند. عرضه این سینماست که گیشه ها را خلوت کرده است و تعریف همین ها از هنر است که هنرمند ارزشی و غیر ارزشی را ساخته است. اتفاقا عدم ورود مذهبی ها به عرصه های هنری قبل انقلاب نیز به این دلیل بود که هنر آن روز هنری ضد ارزشی بود. هنرمند ارزشی ما حصل هنر غیر ارزشی و هنر برای هنری است که در میان هنرمندان رواج دارد. اگر هنر مرده ای را زنده می کند زنده ای را هم میمیراند. مجموعه فیلم ها و کتاب هایی که با مفاهیم شیطان پرستی منتشر می شوند و بسیار هنرمندانه خدای جهان را زیر سوال می برند قلوب مردم را می میرانند. اتفاقا آنچه اروپای مذهبی را به مجموعه های سکولار آتئیست تبدیل کرده نیز همین هنر بوده است. اگر هنر ارزشی و هنرمند ارزشی نداشته باشیم یعنی هنر ضد ارزش هم نداریم پس آهنگ های موهن شاهین نجفی با سرود ملی جمهوری اسلامی یکسان است. امام بواسطه موسیقی دان ارزشی و سینماگر ارزشی بود که در حرمت موسیقی استثنا قائل شد. بواسطه اینکه در مکتب اسلام کسانی پرورش یافته بودند که از این سینما و موسیقی در راه اسلام بهره بگیرند و تنها همین بهره است که فساد انگیز نیست.

چگونه می شود هنر فقط قالب نباشد و نتیجه اش هنر برای هنر نشود؟ هنر معنی نیست که اگر باشد یعنی چاقو هم معنی است و هنر برای هنر یعنی چاقو برای چاقو! همانند چاقویی که می تواند زندگی را بگیرد هنر هم میتواند تعالی را از جامعه ای بگیرد و چه تیز چاقویی است هنر! آیا چاقو بعنوان چاقو ارزش است؟

مشکل اینجاست که این قبیل حرفها برای بدنه هنرمندان و مخصوصا سینماگران گران تمام می شود. چرا که رای غالبشان به گفته خودشان هنر برای هنر است و جزو هنرمندان ارزشی محسوب نمی شوند. تقابل با هنرمند ارزشی مولود تقابل با ارزش هاست و چه چیزی برای فرهنگ یک جامعه خطرناک تر از آن که هنرش در خدمت ارزش های آن نباشند. هنرمند می تواند امنیت جامعه ای را به خطر بیاندازد و هم می تواند امنیت را تقویت کند. فحشا و فساد و دیگر آسیب های اجتماعی می تواند بدست هنرمند درمان شود اما اگر هنرمندی خود عامل فساد و انحراف باشد چه؟ میشود زنگی مست که تیغ تیز در کف دارد! اساسا این هنرمند ارزشی است که جامعه را در مقابل ناهنجاری ها  محافظت میکند و جلوی انحراف را در جامعه می گیرد. کسی نمی گوید هنرمند به حرف جامعه بپردازد یا به حرف دولت یا هر چیز دیگری اما اگر هنرمندی دین اش را به جامعه اش و تکلیفش را در قبال مردمش انجام ندهد نمی تواند انتظاری ز مردم داشته باشد. ممکن است شاعران بسیاری در طول تاریخ برای سلاطین یا برای دل خودشان شعر گفته باشند اما نام حافظ و سعدی در تاریخ میماند که دردی از روزگار خود دوا کرده و ارزشی را پاسداشته باشند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰

به بهانه جانگو

جانگو از آن معدود محصولات سینمای هالیوود بود که بدون اینکه کاستی ها و معضلات آمریکا را به گردن یک مامور خائن و یا کمپانی های چند ملیتی شرقی یا قاچاقچیان غیر دولتی مواد مخدر بیاندازد تصویری رقت انگیز از جامعه غرب وحشی به نمایش گذاشته و الحق که آن را با ظرافتی هالیوودی به تصویر کشیده بود! دیالوگ های متناسب با کنایه های مستور و شخصیت پردازی دقیق و لطیف آن هر بیننده ای را در همان چند دقیقه اول مجذوب و تا پایان آن پای تلویزیون میخکوب می کند با طنازی های به جا و حاشیه ای که هم زمان با کاستن از فشار روانی فیلم، مضمون آن را پر رنگ تر جلوه می دهند. عجیب نبود که منتقدان حرفه ای سینما انتخاب آرگو را در مقابل آن برنتابند و بار دیگر بر همگان اثبات شود که در این اکادمی سینمایی هر چیزی مهم تر از سینما است!
از جمله مواردی که در قالبی منحصر به فرد در این فیلم بیان شده بود مشاغل پستی بود که مثال آن در فیلم سیاه پوستی است که دلال برده است. شغلی که زبونی آن برای هر مخاطبی از هر فرهنگ و با هر شاکله ذهنی و فکری مبرهن است و هر نفس سالم و عقل سلیمی آن را به راحتی و مشابه یک اصل بدیهی می پذیرد.

 

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۲
  • ۰

آرگو نام کشتی است در اساطیر یونان که در آن وارث قانونی حکومت شهر لولکاس برای بازپس گیری پشم زرین به سرزمینی آنسوی دریای سیاه می رود. کشتی را که با کمک آتنا (الهه نگهبان آتن و خدای حکمت جنگ عدالت و تمدن) ساخته شده بود و توسط هرا (الهه زنان و حامی یونانیان در جنگ تروا) محافظت می شد و بدست پوزیدون (خدای دریاها) برکت داده شد و توانست به یونان پرواز کند. داستانی که قهرمان آن از ابتدا تا انتهای آن توسط خدایان یونان حمایت می شد. سناریوی فیلم انطباقی جالب توجه و احتمالا به نظر امثال اقای اصغر فرهادی تصادفی با این اسطوره دارد. یک بازیگر شناخته شده یهودی در نقش یک مامور سیا (جیسون در اسطوره ارگو) به ایران (سرزمینی آن سوی دریای سیاه) می آید تا 6 کارمند سفارت امریکا را (پشم زرین) به امریکا برگرداند. نکته مرتبط اینکه امریکا به مصابه وارث تمدن هلنی و جلوه گر فرهنگ مردم آتن شناخته می شود و دریای سیاه در طول تاریخ محل تلاقی امپراطوری ایران و دولت شهر های یونانی بوده است. در واقع چه بر اساس محتوای داستان و چه به لحاظ جغرافیایی این دو داستان کاملا بر هم منطبق اند.

کاملا بر حسب تصادف (!) و در عین بی طرفیِ (!) آکادمی اسکار، این فیلم درجه چندم، برنده بهترین فیلم سال می شود و گوی سبقت را از دیگران می رباید. جایزه ای که منتقدان داخلی و خارجی بسیاری آن را غیر حرفه ای می دانند:

استفاده از کلیشه‌های امتحان پس داده، به کار بستن تعلیق‌های سطحی، ارائه تصویر تک‌بعدی، سایه‌گونه و بدون پیچیدگی از ضدقهرمان‌ها باعث شده تماشاگر ساده‌پسند که حوصله به‌کارانداختن چرخ‌دنده‌های ذهن خود را ندارد فیلم را بپسندد و با آن هیجان‌زده شود... فیلم در خود آمریکا و اروپا از طرف گروه‌های نخبه‌تر چندان مورد توجه قرار نگرفته است. عدم حضور این فیلم بین نامزدهای بهترین کارگردانی معنا‌دار است. (اصغر فرهادی مصاحبه با سینمانگار 8 اسفند 91) آرگو با صحنه هایی پر شده که فقط می توان به آن ها خندید. اصلاً در جاهایی فیلم، احمقانه است.واقعاً احمقانه است. (ریچارد کوهن واشنگتن پست 25/2/2013) من ساده لوح نیستم. آرگو یک کلاه برداری است. از آن جایی که این فیلم، یک فیلم تقلبی است، واقعا نمی توان آن را مربوط به فیلمسازی دانست بلکه باید آن را مربوط به مزخرفات هالیوود شمرد. (کوین بی لی نشریه اسلیت 25/2/2013) از لحظا کیفیت، این فیلم کاملا متوسط است. (ریچارد کورلیس. تایم 25/2/2013)

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۲
  • ۰

این چند صباحی که فیلم های سینمایی ما مرزهای سیاهنمایی را درنوردیده اند و به جشنواره های خارجی راه یافته اند گزاره ای که برای این جماعت سینماگر محرض شده این است که آبرویی برایمان دست و پا کرده اند و به خیال خودشان موجب افتخار وطن شده اند! جایزه می گیرند و از ایران می گویند و از دوستی با مردم دنیا در زمین دیگرانی که تعریف خودی شان اسرائیل است. این که ایشان با خودشان و با خودی هایشان به چه فکر می کنند محل اعراب ما نیست لیکن این منتی که به تازگی بر سر مردم می گذارند که "افتخاری که سینما برای این ملت کسب کرده را هیچ کس دیگر نتوانسته" از آن مواردی است که امثال من و مردم من برایشان گران تمام می شود. بویژه که این خودشیفتگی ها را از رسانه ای ببینند و بشنوند که از بیت المال مسلمین به این ها تریبون داده و از آن عجیب تر اینکه هیچ کس پیدا نمیشود از این ها مفهوم افتخار را سوال کند! کم مانده آنکه به این دخترکانی که ملکه و مضحکه زیبایی و دیبایی و چیزهای اینچنینی می شوند و یک رگشان ایرانی ست هم افتخار کنند!

من هرچه به این فکر می کنم که این به قول امام اقلیت اشکال تراش از کجا این چنین گستاخ شده اند بر این مردم و بی پروا روشنفکر نمایی می کنند پی به دلیل آن نمی برم! جماعت منورالفکر های به خیال خودشان هنر پیشه معلوم نیست این همه اعتماد به نفس را از کجا آورده اند که در چشم این ملت نگاه کنند و از افتخار بگویند. در چشم این همه مادر و فرزند و خواهر و برادر شهید خیره بشوند و دم از افتخار بزنند.

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۰
  • ۰

 افلاطون در کتاب جمهوری خود می‌گوید: نخستین وظیفه ما این است که سازندگان حکایت را تحت مراقبت قرار دهیم. اگر داستان خوبی ساختند، آن را بپذیریم و اگر بد ساختند، آن را رد کنیم. سپس پرستاران و مادران را وادار کنیم تا تنها حکایتی را که پذیرفته ایم، برای کودکان نقل کنند و متوجه باشیم پرورشی که روح اطفال به وسیله حکایت حاصل می‌کند، به مراتب بیشتر از تربیتی است که جسم آنها به وسیله ورزش پیدا می‌کند...

میکی ماوس در رسانه ملی

چندی پیش رسانه ملی در کمال تعجب اقدام به پخش تبلیغ شرکت دلپذیر با استفاده از یکی از نمادهای نظم نوین جهایی نمود که در آن خریداران محصولات دلپذیر به سفر به دیزنی لند وعده داده شده بودند. مجموعه تفریحی معظمی که کمپانی صهیونیستی والت دیزنی بر پایه تولیدات کارتونی خود بنا نموده و در آن شخصیت های کارتونی را خارج از انیمیشن به نمایش درآورده است.

در حالیکه در تمام جهان و علی الخصوص قلب نظام نوین جهانی مردم علیه آن و هرم قدرت بین المللی دست به اعتراض زده اند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی که سی سال پیش تر از سایر ملت ها علم مبارزه با این سیستم فراگیر شیطانی را برافراشته بود برای والت دیزنی که از نماد های غرب سکولار محسوب می شود تبلیغ کرد. تبلیغی که ذهن هر بیننده آگاهی را به خود مشغول می دارد. چرا که در دو حالت ممکن است این اتفاق افتاده باشد. اول اینکه با اطلاع دست اندرکاران از اینگونه موارد چنین اتفاقاتی در تلویزیون رخ می دهد که طبق اصل برائت امید است که اینچنین نباشد و دوم اینکه مدیران از آن بی اطلاع اند که با توجه به اهمیت رسانه و مخصوصا تاثیر آن بر کودکان و نوجوانان غیر قابل قبول است که این عرصه مهم با بی اطلاعی مدیریت شود. زیرا در حالیکه مدیران این بخش مهم از چنین مواردی غافل اند و یا اطلاعی از عمق آن ندارند؛ دشمن در حال فعالیت و برنامه ریزی کلان و عمده است و غافل نمی شود. دیالوگ معروفی در مجموعه هری پاتر _که اتفاقا آن هم از محصولات والت دیزنی ست و حرف و حدیث در باب آن بسیار است و نمایش آن با واکنش کلیسای کاتولیک روبرو شد _ هست که: ارباب تاریکی استراحت نمی کند!

  • محمد صادق حاج صمدی
  • ۱
  • ۰
 
ستایش از آن خداییست که ما را به نعمت انقلاب برتری داد و از خلق خود بی نیاز نمود!
اما بعد
جناب حاتمی کیا
سلام
مصاحبه خودتان با شهروند امروز را با خستگی تمام کردید. حرفم را با شما با همان خستگی شروع می کنم. آقای حاتمی کیا فقط شما نیستید که حالی برای این حرفها ندارید! من هم خسته شدم. امثال من هم خسته اند! کلا همه مردم این شهر خسته اند. دیده بان هم خسته است و سعید هم. خسته ایم از بس نوه امام و شاگرد آوینی و صحابی پیغمبر دیدیم که صدایش را در گلویش می اندازد و عرض خود می برد و بیچاره حتی زحمت ما هم نمیدارد! خسته ایم از بس نجات سرباز رایان و گلوری و کاپیتان آمریکا دیدیم و حسرت وطنی اش را خوردیم! خسته ایم از دیدن کوهستان هایی که هالیوود از کاه ساخته و مشت کاهی که کارگردانهایمان از کوه میسازند. خسته ایم از دیدن شهدای آمریکایی راه آزادی در ویتنام و عراق ! و ندیدن شهدای راه خدا در اروند. خسته ایم از مقایسه قهرمانهای سرافرازی که یانکیها در راه آبروی نداشته آمریکا می سازند و چهره های مشمئز کننده ای که در ارتفاع پست و امثال آن شما و امثال شما از پاسدارن عزت این مملکت ساخته اید. آقای حاتمی کیا عزت را آن پاسداری دارد که به هر قیمتی حاضر نمی شود شرف وطنش را به رفاه طلبی هموطن اش بفروشد. خسته شدیم از از بس هرکس یک کاردستی برایمان ساخت پشت چشمش را هم برایمان نازک کرد. خستگی ما اما با خستگی شما فرق می کند . آقای حاتمی کیا حتی اگر نمی گفتید خسته اید هم از لحن کلامتان معلوم بود از فیلم هایتان هم. شما که  یکی دو تا کاردستی برایمان ساخته اید و حالا خسته شده اید احتمالا اگر حماسه ای مثل نجات سرباز رایان ساخته بودید پس از اکرانش شهید می شدید! ولی راه آوینی اتفاقا از ان راه هاییست که خسته که می شوی باز میمانی. قافله است و بیابان، باز که ماندی حرامی ست از پس.
جناب حاتمی کیا بقول شما "حکایت ما شبیه بچه هامونه که تازه قد کشیدن" با این فرق که بچه های قصه ما بعضی وقتها یادشان میرود چه کسی بزرگشان کرده و کجا بزرگ شدند. آقای حاتمی کیا شما که به گفته خودتان حقوق بگیر "هیچ دم و تشکیلاتی نیستی" برایمان بگویید معنی گرفتن تنها در دو نوبت پانصد میلیون تومان از بنیاد فارابی و دویست میلیون از سازمان ملی جوانان چه چیزی می تواند باشد؟ شاید هم البته شما حقوق به چیزی می گویید که ماه به ماه به حسابتان بریزند. جناب حاتمی کیا خودی بودن و دشمن بودن همچنان همانهاست که قبلا بوده فرقش این است که دشمن از آن 1200 کیلومتری که می گویید چندین سال است که گذشته و در درون مرز ها هم آنهایی که به دشمن پیوسته اند حواسشان نیست و همچنان فکر می کنند خودی اند  والا این چاقو دسته خودش را نمی برد.
آقای حاتمی کیا من به اینکه این فیلم شما چه منظوری داشته کار ندارم اما آدمی که برای دل خودش فیلم میسازد گیج نمی زند وقتی معیار دلش با معیار دیگران فرق می کند. میرود یک گوشه و با دل خودش فیلمش را میبیند. به علاوه مخاطب سطل زباله نیست که شما دردتان را با او تقسیم کنید. اتفاقا هنرمند است که باید درد مخاطبش را کم کند و باری از روی دوش او بردارد.  اگر برای دل این ملت ساخته بودید شاید می شد فکری برایش کرد اما فکر نمی کنم حرفی برای گفتن باقی مانده باشد. شما را با دلتان تنها می گذاریم! راستی بنظر شما چرا جنابان حاتمی کیا ها  فکر می کنند ما باید معیار هایمان را با آنها هماهنگ کنیم نه آنها ساخته هایشان را با ملت و اینکه چرا محصولشان  منشور زندگی مردمشان است و آینه تمام نمای خوبی ها و بدی ها؟ چرا مردم قمر اند و هنرمند اینچنینی زمین که باید بدورش بچرخند؟ چرا فکر می کنند اگر آیندگان ابداعات آنها را از ذست بدهند مظلوم مانده اند وبهشان خیانت آشکار شده؟ آقای حاتمی کیا محض رضای خدا از کی سلیقه کارگردان گزارش، شده است راه صاف و سلیقه دیگران کج و کلا دیگران در سراشیب مهندسی شده سقوط؟ حکایت عروس است و زمین کج و...!
 آقای کارگردان، این روز ها  از هنر، بارکشی کسی نمی خواهد؛ انجام وظیفه می خواهد. صداقت و راستگویی می خواهد. حق گویی میخواهد. بصیرت می خواهد! آقای کارگردان، ملت حافظه اش خوب است. خودش خاطراتش را نگه میدارد. حواسش هست  که مادر حاتمی و اخراجی های ده نمکی و دیده بان حاتمی کیا را به فرزندانش نشان بدهد و فرزندانش به فرزندانشان و فرزندانشان به آیندگانشان. آقای حاتمی کیا اصولا این ملت کارهایش را خودش انجام میدهد. با فقدان امام که خود انقلاب بود کار خودش را کرد. بدون یار امام هم که  میگفتند ستون انقلاب است کارش را دارد می کند. همای جاودانگی ست لا یصطاده العناکب! شما که دیگر بقول خودتان خاطره می گویید برای این مردم!

جناب حاتمی کیا این گربه بی وفا نیست. این گربه یادش مانده حتی آرشی را که شاید هم افسانه باشد. این گربه مجسمه این آرش را در شهرها می سازد و شبها قصه اش را برای بچه هایش می خواند. آرشی را که یک تیر بیشتر نینداخت و بخاطر همان کشته شد اما همان یک تیر را به سوی دشمن انداخت. عجب اما از انهایی که چند تیر به سوی دشمن انداخته اند و چندین و چند تیر به سود دشمن و همچنان انتظار دارند این گربه دستشان را بلیسد! گربه پای آرش را هم میبوسید اما کثیف شده اند این دستها دیگر. نگاه کردنی هم نیستند.

متن مصاحبه ابراهیم حاتمی کیا با هفته نامه شهروند امروز

  • محمد صادق حاج صمدی