شاید برای بعضی هنوز فهم این نکته غامض باشد که آنچه موجب عدم سازش انقلاب اسلامی با غرب میشود چیست و چرا مقابله با غربزدگی طی 32 سال انقلاب به تبع مفاهیم اسلامی همچنان بهعنوان سرفصل از سوی نظام دنبال میشود و چرا جریان اصلاحات که با شعار آزادی و با محتوای نسبتا مخفی لیبرالیسم، در سال 76 قوه مجریه کشور را به دست گرفت به مرور اقبال خود را نزد بدنه مردم از دست داد.
***
«میدونی خدا چرا منو از بهشت اخراج کرد؟ چون من دوستش داشتم و عاشقش بودم. اون منو بهخاطر همین مجازات کرد و به جهنم فرستاد...»
جمله بالا دیالوگی در یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای سریال supernatural است که از شبکه cw آمریکا وابسته به کمپانی صهیونیستی برادران وارنر پخش میشود و متاسفانه میتوانید با یک جستوجوی ساده در اینترنت به زبان فارسی و با یک تلفن مجموعه آن را در منزل تحویل بگیرید! سریال «ماوراءالطبیعه»، با پردازشی ظریف و ظاهری لفیف در ژانر وحشت و حادثهای، با هدف ترویج شیطانپرستی تولید شده و پرداخت آن به قدری دقیق است که حتی میتواند در بدنه تحصیلکرده یک کشور مسلمان هم تاثیر غیرقابل جبرانی بگذارد، طوری که ضرر انحرافات علنی مجموعه در مقابل تاثیرات ضمنی آن بر ناخودآگاه مخاطب، ناچیز است.داستان سریال، قصه زندگی 2 برادر به نامهای «سم» و «دین وینچستر» است که در کودکی مادرشان به دست شیطان کشته میشود و به همراه پدر تصمیم به نجات مردم و گرفتن انتقام از شیاطین و نبرد با اساطیر و خدایان منفی میگیرند! پدر در ابتدا ناپدید و در طی داستان میمیرد. پس از آن داستان از حالت شخصی بیرون آمده و همان قصه همیشگی خیر و شر و نجات دنیا را دنبال میکند! در 2 فصل آغازین شما قواعد بازی را میآموزید و تقریبا از فصل سوم داستان اصلی شروع میشود. دنیایی را تصور کنید که خدا در آن در بهترین حالت مرده و این لوسیفر یا همان شیطان است که حتی مردگان را از آخرت باز میگرداند و قدرت برتر روی زمین به حساب میآید! فرشتگان که همگی فرزندان خدا هستند و رتق و فتق امور دنیا را بر عهده دارند از این کار خسته شدهاند و تصمیم به برپایی قیامت میگیرند اما شیطان با ظاهری نه چندان منفور آنها را شکست میدهد و فرشتگان دنیا را ترک میکنند. هیچ نیروی خیر برتری وجود ندارد و این شیطان است که حتی بر آخرت حکومت میکند!
از دیگر محصولات مشابه، فیلم «لژیون» است که پوستر آن حتی روی شیشه فروشگاههای میدان انقلاب تهران هم خودنمایی میکند. در این فیلم دشمن درجه یک بشریت، خداست! خدا از فرزندان خود (مردم) خسته شده و میخواهد قیامت را بر پا کند اما میکائیل از فرمان خدا سر باز میزند و طی یک جریان تاثیرگذار عاطفی در مقابل خدا میایستد، طوری که مخاطب نیز در تمام طول ماجرا در جبههای علیه خدای ناامید، ظالم و مستاصل قرار میگیرد. جبرئیل برای زدن ضربه آخر هبوط میکند اما میکائیل امید خدا را به او باز میگرداند و بر جبرئیل پیروز میشود. خدا که امید خود را بازیافته، بقای بشریت را به او میبخشد!
متاسفانه اینها تنها مشتی بود از خروار محصولاتی که در این زمینه در آمریکا و اروپا تولید و علاوه بر نمایش داخلی به سرزمینهای مشرق زمین سرازیر شده و بسیاری از موارد مشابه «ماوراءالطبیعه» و «لژیون» حتی مورد بررسی هم قرار نمیگیرد در حالیکه تا عمق خانههای ما نفوذ میکند و افکار جوانان و نوجوانان ما را هدف قرار میدهد!قطعا در آمریکا و اروپا هم هستند کسانی که با روندی که انسانیت انسان را به انحطاط میکشد مخالفند اما در فرهنگ غرب و طبق آزادی غربی شما بهعنوان یک «موحد» حتی حق اعتراض هم ندارید! (درست مانند چیزی که امروز برخی نشریات التقاطی و ضددین اصلاحطلب انتظار آن را از جمهوری اسلامی دارند) شما تنها میتوانید درهای خانه خود را روی این محصولات ببندید اما در خیابان و سینما و مطبوعات و تلویزیون و... او کفر را تبلیغ میکند و اگر به او اعتراض کنید میتواند از شما به دادگاه شکایت کند و صد البته شما بهعنوان متعرض به آزادی مدنی و اصول لیبرالیسم محکوم خواهید شد!
لیبرالیسم محصول سکولاریسم است و متاسفانه در تفکر اصلاحطلبی ایرانی در عرصههای گوناگون دنبال میشود. اینجاست که تقابل اصول انقلاب اسلامی با غرب و بعضی عناصر داخلی دلبسته یا وابسته را میتوان به عینه دید.البته ممکن است برخی اصلاحطلبان بگویند که مراد آن جریان از اصلاحات(رفرماسیون)، سکولاریزه کردن جامعه و پروتستانتیسم اسلامی نیست، بلکه دستیابی به «ترقی» مادی در عرصههای علمی و... است، حال آنکه برخلاف این نگرش خوشبینانه، اتفاقا این همان ریشههای فکری امانیستی غرب (انسان محوری در برابر خدامحوری) بود که تفکر غالب و هدف غایی رفرمیستهای لیبرال را در طی دوران اصلاحات تشکیل میداد و به علت اصلی چالش تفکر انقلابی با جناح اصلاحطلب تبدیل شد.
جهان بینی امانیستی که در «غرب مدرن» ارائه میشود، نتیجهاش دنیایی است بدون خدا و معنویتی منحرف و مادیتی بیبندو بار که تولیداتی مشابه آنچه گفته شد پاستوریزهترین ثمره رسانهایاش میشود تا جایی که جمله «خدا مرده است» را بارها در طول سریال ماوراءالطبیعه میشنوید در حالیکه حتی یک بار هم تعجب نمیکنید که خدا مرده باشد!از زمانی که نیچه، فیلسوف آلمانی این جمله مشهور را ناظر به «عصر تجدد» طرح کرد و هرکسی از ظن خودش یار آن شد، مدت زیادی نمیگذرد اما چه تنها یک پیشبینی فلسفی باشد و چه یک اعتقاد قلبی، تحلیلی بود به جا؛ خدا برای غرب مدتهاست مرده است!
نمود قهقرایی که اصلاحطلبی غربزده و متاثر از بیخدایی یا حداکثر «دین حداقلی»، سعی دارد ایران (مرکز تشیع) را به سوی آن ببرد را میتوان در اکبر گنجی یافت! کسی که از اعضای اتاق فکر اغتشاشگران سبز در خارج از کشور طی جریانات انتخابات اخیر بود و اظهارات سخیف وی در نفی مهدویت و تشیع از بیبیسی فارسی پخش شد در حالیکه باقی اصلاحطلبان داخلی حتی زحمت تبری از وی را هم به خود ندادند که البته در بهترین حالت از مشی لیبرالی آنها نشات میگیرد که در آن امر به معروف و نهی از منکر توجیه ندارد و در غیر این صورت علت عدم واکنش دیگر اصلاحطلبان چه چیزی جز این میتواند باشد که خود با گنجی هم عقیده باشند؟!
جالب اینجاست که در چنین مواردی بعضی با افراط در میانهروی و در کمال خوشبینی این نکته را بیان میکنند که این تفکر اصلاحطلبی نیست که همچون گنجیها و سروشها را تربیت میکند، بلکه در این جرگه همچون سروشهایی هم وجود دارند!
این سوال پیش میآید که اساسا این چه جریانی است که وقتی سخن از انحراف هریک از رهبران، متفکران، روزنامهها و...آن به میان میآید میگویند اینها در جریان اصلاحطلبی اما جدای از جریان اصلاحطلبیاند!بهعلاوه اینکه این جریان بنا به شواهد متعدد و متقن از همان ابتدا با انحرافات اصولی بسیار در ایران شکل گرفت و پس از فعالیتهای فرهنگی- اجتماعی پا به عرصه سیاست نهاد و در حالیکه در ابتدای امر از ابراز آن خودداری میکرد، امروز با صراحت بیان حتی به آن افتخار هم میکند که خدا برایش مرده باشد، جامعه سکولار را بهعنوان آرمانشهر خود معرفی کند و نسل خود را به پیروی از خزعبلات داروین به میمون برساند. مقالاتی که در آغاز دوران اصلاحات در روزنامههای زنجیرهای منتشر میشد شاهد این مدعاست. در حالیکه در آن برهه و در یک جامعه مذهبی نمیشد مستقیما دین را مورد تردید قرار داد اما قرائتهای التقاطی و منحرف را میشد بیان کرد تا جاییکه روزنامه ایران نوشت: کشته شدن امام حسین نتیجه و تاوان خونهایی بود که امیرالمومنین در دوران خود ریخته بود! البته از این دست سمپاشیها و شبههافکنیها در شاخه رسانهای جریان اصلاحات به وفور یافت میشود. اکبر گنجی هم تنها یکی از قهرمانان(!) رفرماسیون بود که بهخاطر شکستن تمام پلهای پشت سرش برای بازگشت به انقلاب، با هورا کشیدنهای ممتد نشریات اصلاحطلب، عقاید خود را بیپروا عنوان کرد، حال آنکه همچنان کسانی با همان افکار در این طیف وجود دارند اما برای از دست ندادن اقبال عمومی آنرا ابراز نمیکنند.
قطعا آنچه در توصیف اجمالی جریان اصلاحات غربزده گفته شد شامل سران و پایهریزان است نه کسانی که در انتخابات گوناگون به طیف اصلاحطلب رای دادهاند چه به عنوان مثال اکثریت کسانی که به خاتمی در سال 76 رای دادند در اعتراض به سیاستهای هاشمی رفسنجانی به کسی رای دادند که به اشتباه گمان میبردند نماد «تغییر» در آن سیاستهاست و نبود. نباید فراموش کرد که ریشههای این تفکر و انحرافاتی که در آن نهفته و به آن پرداخته شده و نتیجهای که در پایان رخ خواهد داد چیست، چرا که همانند غالب مواردی که در این جریان به ظاهر روشنفکری طرح میشود آنچه فعلا تنها در حد تئوری در ایران مطرح است در غرب به پایان رسیده و جدا از تحلیل فکری، بطلان آن در عمل ثابت شده است. آنچه برای اروپای مسیحی رخ داد تا به امروز که خدای مغرب زمین مرده است را میتوان همانند زندگینامه اصلاحات در ایران مشاهده کرد، چرا که آنچه امروز این آقایان بذرش را میکارند در اروپا میوهاش را هم چیدهاند. درختی که ثمرهاش جز بیخدایی و پوچگرایی برای غرب هیچ نبوده است.به همین دلیل است که اصلاحات در ایران پس از اینکه خود چهره واقعیاش نمایان میشود؛ در انتخابات گوناگون پیاپی شکست میخورد و مجبور به پرتاب آخرین تیر خود یعنی همان اغتشاش خیابانی پس از انتخابات دهم میشود، چرا که این میوههای وارداتی در ایران خریدار ندارد.