به مناسبت 113 امین سال ایجاد کنگره ی اهدای جوایز نوبل:
تفاوت عمده ای که سامان اشرافیت در اروپا با مشرق زمین دارد این است که اشراف شرقی، وابسته به حکومت اند و با ساقط شدن آن، وابستگان به حکومت نیز از بین می روند و اشراف جدید بوجود می آیند بدون اینکه از اسلافشان نشانی بر جا بماند؛ اما در اروپا اشرافیت مسئله ای است که حکومت وابسته به آن است فلذا دست به دست نمی شود و به ندرت پیش می آید که یک خانوادهی الیگارش در طول تاریخ از بین بروند و به همین دلیل است که در اروپا خانواده هایی با قدمتی چند صد ساله وجود دارند که عمدهی امتیازات و دارایی های خود را همچنان حفظ کرده اند. دودمان نوبل از همین موارد است که از قرن 16 ام موقعیت خود را در سوئد حفظ نموده و با حفظ لقب کنت در این کشور، بدلیل فعالیت های اقتصادی و روابط فامیلیشان با اشراف روسیه، به یکی از متنفذترین خانواده های اروپای شرقی تبدیل شدند.
معروفترین عضو این خانواده در میانهی قرن هفدهم پتروس اولای نوبلیوس است که بدلیل ازدواج با نوه اسقف دربار گوستاو آدولف دوم، امپراطور وقت سوئد _که قدرت مطلق اسکاندیناوی محسوب می شد_ بر اعتبار این خانواده در این کشور افزود و توانست جایگاه مهمی را برای دودمان خود مهیا نماید. عمده شهرت پتروس نوبلیوس بواسطهی مُهر او بوجود آمده که تصویر مثلثی است که تاجی بر بالای آن قرار دارد و ظن محققین را برای وابستگی خانوادهی نوبل به تشکیلات مخفی فراماسونری، تقویت نموده است.
شهرت این خانواده پس از پتروس نوبلیوس، مرهون چهار فرزند امانوئل نوبل است که یک تن از آنها به نام امیل اسکار نوبل طی انفجاری که بدلیل آزمایشات پدرش بوجود آمده بود؛ کشته شد. سه فرزند دیگر وی به نام های لودویگ، آلفرد و رابرت صنایع برانوبل را تاسیس نمودند و مشهورترین آنها آلفرد نوبل در وصیت نامهی خود جایزه نوبل را بنیان گذاشت. اگرچه اغلب توجه به این خانواده به دلیل همین جایزه است. نکتهی جالب توجه دربارهی این سه برادر این است که بررسی رفتار آنها انطباق کاملی بر رفتار اروپای مدرن دارد از آنجایی که در تبلیغاتی که درباره خاندان نوبل بواسطه جایزهی نوبل می شود ظاهری بشر دوست و دانشمند از آنها ارائه می گردد که همانند تصویری که از تمدن مغرب زمین نمایش داده می شود خلاف واقع است:
عمده کارخانجاتی که مایملک خانوادهی نوبل محسوب می شدند از نیمهی قرن نوزدهم تا میانهی قرن بیستم به تولید فولاد و انواع توپ جنگی اختصاص یافته بودند. و از زمانی که روسیهی تزاری از محصولات آنها در جنگ کریمه بر علیه دولت عثمانی استفاده کرد؛ صنایع خانوادگی نوبل به یکی از مهمترین تامین کنندگان جنگ افزار برای دولت های اروپایی تبدیل شدند که اختلافاتشان طی نیم قرن بعد به جنگ جهانی اول انجامید. پس از جنگ کریمه و مطابق سال 1876 برادران نوبل که پشتیبانی صنعتی خود را از تزار روسیه دریغ نکرده بودند شرکت نفت برانوبل را تاسیس کردند تا بواسطه آن از غنائم جنگ های روسیه با ایران و عثمانی بهره مند شوند. درنتیجه استخراج نفت حوزهی باکو در دریای خزر به آنها تعلق گرفت و خانواده نوبل را در زمرهی استعمارگران منطقه قرار داد. آلفرد در کنار یک سوم از سهام برانوبل صاحب کارخانجات بوفورز نیز بود که از نیمهی قرن هفدهم به تولید جنگ افزار اشتغال داشت و فعالیت آن در نتیجهی تحقیقات علمی آلفرد نوبل درباب فولاد و مواد منفجره مختلف، به اوج خود رسیده بود. چرا که تنش ها میان دولت های اروپایی بیشتر می شد و تقاضا برای فولاد جنگی در این دوران افزایش میافت. با شعله ور شدن آتش جنگ با قتل ولیعهد اطریش، این تقاضا سیر صعودی یافت و در نتیجهی جنگ سود هنگفتی نصیب خانوادهی نوبل گردید. کارخانجات نوبل در جنگ جهانی دوم نیز همزمان به آلمان، نیروی دریایی انگلیس و بازماندگان دولت های فنلاند و نروژ، فولاد و جنگ افزار می فروختند و هر روز از اعتبار بیشتری برخوردار می شدند!
آلفرد نوبل که عمده تحقیقات خود را معطوف به مین زیر دریایی، فولاد جنگی، و مواد منفجره نذیر نیتروگلیسیرین کرده بود، از راه فروش تسلیحات و سود سهام خود از شرکت نفت نوبل در باکو به ثروتی قابل توجه دست یافت و در سال 1896 درگذشت. وی وصیت نمود که از سود حاصل از اینها جایزهای برای بهترین های فیزیک، شیمی، ادبیات، صلح جهانی و پزشکی تعلق بگیرد. نکتهی جالب توجه در این زمینه این است که صرف نظر ازینکه این جایزه به چه کسانی تعلق می گیرد؛ محل درآمد آن استعمار شرق و تولید تسلیحات بوده و هست اگرچه برندگان آن نیز همواره محل شبههای جدی برای اهدا کنندگان آن هستند:
اولین جوایز نوبل در سال 1901 اعطا شد و در میان آنها طی یک قرن گذشته حاشیه ها پیرامون جایزه صلح نوبل از همه بیشتر بوده است. در واقع ارتباط صلح و جایزهی صلح نوبل به همان اندازه است که جایزهی اسکار و مسئلهی سینما با هم مرتبط اند و اسامی برخی از برندگان صلح نوبل بقدری تعجب برانگیز است که جای هیچ شبهه ای برای غیر واقعی بودن این جایزه باقی نمی گذارد. جایزهی صلح نوبل در سال 1978 و در اوج جنگ اعراب و اسرائیل به مناخیم بگین، در سال 1988 و در بحبوحهی اشغال افغانستان و جنگ ایران و عراق به نیرو های حافظ صلح سازمان ملل. در سال 1954 و اوج اخراج فلسطینیان به آژانس مهاجرت سازمان ملل، در سال 1973 و در اوج جنگ ویتنام به له دوک توی ویتنامی و هنری کیسینجر، در سال 1994 به اسحاق رابین و شیمون پرز، در سال 2001 به سازمان ملل متحد و کوفی عنان همزمان با آغاز جنگ دوم خلیج فارس، در سال 2007 و همزمان با بحران دارفور، جنگ افغانستان و جنگ عراق به ال گور، در سال 2005 و طی فشارهای بین المللی بر مسئله انرژی اتمی ایران به محمد البرادعی و آژانس بین المللی انرژی هسته ای، در سال 2009 به اوباما و سال گذشته به اتحادیهی اروپایی_ با بهانهی اقدام موثر در تغییر از قاره ای در حال جنگ به قارهای در صلح _در حالیکه اتحادیهی اروپا جنگ را از اروپا به سوریه و لیبی و مالی کشانده بود_ تعلق گرفت.
جایزهی نوبل و مسئله خاندان نوبل در اروپا مشت نمونهی خرواری برای آن دستهای است که همچنان از درک بازی بین الملل عاجزند و هنوز به این باور نرسیده اند که سازمان ها و نهاد های بین المللی آلت دست قدرت های نامشروع جهانی برای مشروعیت بخشی به رفتار خود و همچنین تحدید قدرت دیگری است و این سازمانها هیچ گاه به شعار های خو عمل ننموده اند و کارکردی برای مستضعفین نداشته و نخواهند داشت.