بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان

چنین گفت موبد که مرده بنام به از زنده دشمن بدو شادکام

بی عنوان


  • ۱
  • ۰

در نوشتار پیشین به ماجرای مربوط به عبدالله بن ابی من مالک پرداخته شد که به تنهایی شان نزول بسیاری از آیات مربوط به منافقین در قرآن بود و به نوعی سیادت منافقین مدینه را در زمان پیامبر بر عهده داشت و آیات قرآن بارها برای رسوایی او و جریانی که رهبری میکرد نازل شد بود با این حال به شهادت تاریخ تشییع جنازه با شکوهی برای وی برگزار شد و جماعت بسیاری در تشییع وی شرکت کردند و بر سر افتخار دفن وی نزاعی شکل گرفت و حتی پیامبر نیز بدلایلی بر حنازه وی نماز گزاردند. نکته دیگر در این زمینه این بود که شاید او را بتوان دومین شخصیت معروف و تاثیرگذار در تاریخ ادیان دانست که طبیعتا به حصر خانگی محکوم شده بود. سامری نیز که در بنی اسرائیل طغیان کرده بود و ایشان راا به گمراهی کشانده بود پس از ماجرای گوساله اش به خواست خدا به بیماری وسواس دچار شد و به حصر خانگی محکوم گردید. خود را در خانه اش حبس کرد و مردم از رفت و آمد با وی بدون دخلت حضرت موسی منع شدند. عبدالله بن ابی نیز پس از رسوایی اش در ماجرای تبوک به بیماری لاعلاجی گرفتار آمد و بدنش کرم گذاشت و او نیز به حکم الهی بواسطه همین بیماری در خانه حصر شد تا هیچ کس با او رفت و آمد نداشته باشد و خود نیز از ترک خانه ناتوان باشد. آنچه در این زمینه قبل توجه است این است که ابن ابی در زمان خویش رسوا شده بود تا حدی که خلیفه دوم نیز به نماز پیامبر بر او اعتراض کرده بود با این حال روش برخورد با امثال سامری اعدام ایشان نبوده است و باید از کسی مثل علی مطهری که در دامن پژوهشگر اسلام شناسی چون شهید مطهری پرورش یافته است پرسید که با علم به یقین اینکه در صورت برگزاری دادگاه برای محاکمه سران فتنه کمترین حکم ایشان اعدام خواهد بود سیره انبیا در مواجهه با چنین مسائلی را چطور توجیه میکنند مگر اینکه با ساده اندیشی حصر ایشان را به ماجرای سال هشتاد و هشت محدود بدانند و آزادی آقای احمدی نژاد را که به زعم ایشان متهم همردیف است برنتابیده باشند.

به هر حال طبعا عبدالله بن ابی تنها شاخصی در میان تعداد زیاد منافقین بود مدینه بود و دیگرانی نیز مانند اهل خانه ابوسفیان و حتی کسان دیگری که امروز نیز بدلایل متعدد نمیتوان از آنها بعوان اهل نفاق نام برد وجود داشتند. خصوصا که شکل گیری نفاق در میان نو مسلمانان مولود ایجاد حکومت در مدینه نبود و حتی در میان سابقون و مهاجرین نیز بودند آن هایی که با ظرافت و دقت دریافته بودند دعوت پیامبر به اسلام حتی در شعب ابی طالب محکوم به فتح عربستان است فلذا به اسلام گرویده بودند تا خود را از جریانی رو به زوال نجات دهند و برای خود موقعیتی در میان مسلمانان دست و پا کنند. خصوصا که اخباری از یهودیان و مسیحیان درباره نبوت پیامبر اسلام شنیده بودند و از نتیجه آن مطمئن بودند. مثلا نقل کرده اند که حتی برخی از بزرگان صحابه نیز بواسطه تصدیق یهودیان و مسیخیان ایمان آورده بودند. خلیفه اول در یک سفر تجاری به شام از کاهنان شنیده بود که پیامبری در مکه است و چون از سفر بازگشته بود اسلام آورد و یا عثمان نیز با تایید یهودیان به حقانیت پیامبر اسلام آورد و یا طلحه نیز در بصری از راهبی شنیده بود که پیامبری هست و چون به مکه آمد پسر ابی قحافه او را نزد پیامبر برد و مسلمان شد.

با این حال کسانی از کفار نیز بودند که در اسلام طمع کرده بودند اما به اسلام نگرویدند مانند آنکه یکی از بنی عامر گفته بود: به خدا سوگند، اگر من این جوان قریشى را در اختیار مى داشتم ، هـمـه عـرب را بـه وسـیـله او مـى خـوردم . وى بـه رسول خدا(ص ) چنین پیشنهاد کرد: اگر ما با تو بیعت کنیم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفانت پیروز سازد، آیا مى پذیرى که پس از تو قدرت و جانشینى از آن ما باشد؟ حـضـرت در پـاسـخ فـرمـوده بودند: جـانـشـینى من امرى الهى است و او در هر جا که خود بخواهد قـرارش مـى دهـد. مـرد عـامـرى نیز با این استدلال که آیـا مـى خـواهـى کـه پـس مـا در مـقـابـل عـرب جـان نـثـار تو باشیم و پس از آن که خداوند تو را پیروز کرد قدرت از آن دیـگـران بـاشـد؟ مـا را بـه قـدرت تـو نـیـازى نـیـسـت؛ دعوت آن حضرت را نپذیرفتند.

بعبارت دیگر منافقین دوران پیامبر را میتواند به دو دسته تقسیم کرد. آنها که بمنظور ضربه زدن به اسلام ادعای ایمان کرده بودند و دسته دوم که بمنظور انتفاع از دین جدید مسلمان شده بودند. نکته قابل توجه در این باره این است که پیامبر با توجه به وضعیت موجود تنها توان مقابله با منافقین گروه اول مانند یهودینای که تغییر آیین داده بودند و یا امثال عبدالله ابی را داشتند و برخورد با گروه دوم عملا حتی در حد پسر ابی نیز امکان پذیر نبود. چرا که وجهه ایشان بین مسلمین از گروه اول موجه تر بود و بعضا در موارد حساس افتخاراتی بظاهر برای خودکسب کرده بودند و حذف ایشان هزینه ای گزاف داشت. در نتیجه علارغم تمام توطئه ها گروه دوم آزادانه دست بکار بودند و برای آیده برنامه ریزی میکردند.

بعد از رحلت پیامبر و با تثبیت اسلام در شبه جزیره عربستان گروه اول عملا دچار چند دستگی شدند. عده ای از آن ها به جنگ با مسلمین روی آوردند و دشمنی خود را آشکار کردند و توسط سپاه اسلام منکوب شدند. عده دیگری نیز در دولت خلفای اول و دوم بکار گرفته شدند و در واقع پس از پیامبر کار بشکلی قرار گرفت که زمینه فعالیت بسیاری از آنان فراهم آمد تا جاییکه امیرالمومنین علیه ایلام در خطبه 210 نهج البلاغه فرمودند ثم بقوا بعده علیه و آله السلام، فتقربوا إلی أئمة الضلالة و الدعاة إلی النار بالزور و البهتان، فولّوهم الأعمال و جعلوهم حکاما علی رقاب الناس و أکلوا بهم الدنیا.
آنان(منافقان) پس از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) باقی ماندند و به پیشوایان گمراهی و دعوت ‌کنندگان به آتش، با دروغ و تهمت نزدیک شده، این پیشوایان گمراهی هم به آنها حکومت بخشیدند و به آنها منصب دادند و بر گردن مردم سوار کردند و پیشوایان گمراه به وسیله آنان به دنیا رسیدند.

و چون به خلیفه دوم اعتراض میکردند که چرا کرا را به ایشان سپردی می گفت نستعین بقوة المنافق و إثمه علیه. من از نیروی منافقین در حکومتم استفاده می‌کنم و گناه نفاق به گردن خودشان است.سنن الکبری للبیهقی، ج 9) همچنی وقتی حذیفه به او/ می‌گوید: به چه مجوزی از قرآن و سنت، از منافقین استفاده می‌کنی و آنها را در رأس کارها قرار داده‌ای؟ گفت: إنی لأستعمله لأستعین بقوته ثم أکون علی قفائه. من از نیروی آنها استفاده می‌کنم و مراقب آنها هستم. (کنز العمال للمتقی الهندی، ج5) در این باره کار تا بدانجا پیش رفت که حضرت صدیقه علیها سلام در خطبه خود فرمودند ظهرت فیکم حسکة النفاق تیغ‌های نفاق در میان شما آشکار گردید.

گروه دیگری از منافقین زمان پیامبر نیز بودند که در حکومت خلفای اول و دوم وارد نشدند و با ایشان هم رای نبودند که از آنها میتوان آل امیه را به بزرگی ابوسفیان نام برد. تا جایی که پس از ثقیفه به امام علی علیه السلام گفته بود دستت را بده تا من با تو بیعت کنم و دست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هر گاه من با تو بیعت کنم، احدی از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمی خیزد. لکن امام علیه السلام فرموده بودند که تو جز فتنه و آشوب هدف دیگری نداری. مدت ها بدخواه اسلام بودی. مرا به نصیحت و پند و سواره و پیاده تو نیازی نیست. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج2، ص45) این دسته تا زمان عثمان برکنار بودند تا وقتی کار بر پسر عفان مقرر شد و او به توصیه ابوسفیان که در خانه اش به ایشان گفته بود "خلافت را دست به دست بگردانید و کارگزاران خود را از بنی امیه انتخاب کنید، زیرا جز فرمانروائی هدف دیگری نیست، نه بهشتی است و نه دوزخی"؛ خاندان امیه و خویشانش را بکار گرفت.

همچنان این نکته نباید فراموش شود که جز دسته اول که دشمنی خود را آشکار کردند؛ دیگران را امروز که غبار فتنه ها سال هاست فرونشسته بعنوان منافق میشناسیم و با این حال هنوز حتی بسیاری از آن ها همچون خالد بن ولید در میان برخی مذاهب اسلامی جایگاهی ویژه و محترم دارند. در نتیجه پس از رحلت پیامبر همان ها با عناوین مختلفی نظیر سابقون جایگاهی ویژه میان عامه مسلمین داشتند و جز اندکی از خباثت طینت آنها مطلع نبودند و از آن گذشته امکان برخورد با ایشان نیز وجود نداشت. همچنین بررسی منافقین در زمیان خلفای اول تا سوم موضوع بحث حاضر نیست و پس از این نیز درباره اهل نفاق و عوامل نفوذی در زمان حکومت امیرالمومنین مانند اشعث بن قیس و شیوه های برخورد ایشان پرداختی اجمالی صورت خواهد گرفت.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی